چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه ديدي؟

شاعر : فخرالدين عراقي

که ناگه دامن از من درکشيديچه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه ديدي؟
چرا يکبارگي از من رميدي؟چه افتادت که از من برشکستي؟
چرا از ديده‌ي من ناپديدي؟به هر تردامني رخ مي‌نمايي
علي‌رغم من مسکين شنيديتو را گفتم که: مشنو گفت بد گوي
عفا الله نيک فريادم رسيدي!مرا گفتي: رسم روزيت فرياد
که کلي پرده‌ي صبرم دريديدمي از پرده بيرون آي، باري
که جمله بستگي‌ها را کليديهم از لطف تو بگشايد مرا کار
چو طفلي در برم مي‌پروريدينخستم برگزيدي از دو عالم
حيات تازه در من مي‌دميديلب خود بر لب من مي‌نهادي
ميان انجمن خوش مي‌چميديخوشا آن دم که با من شاد و خرم
لب زيرين به دندان مي‌گزيديز بيم دشمنان با من نهاني
وراي هر دو عالم مي‌پريديچو عنقا، تا به چنگ آري مرا باز
شدي با آشيان و آرميديمرا چون صيد خود کردي، به آخر
که بر قدم لباس خود بريديتو با من آن زمان پيوستي، اي جان
که در من روي خوب خود بديدياز آن دم بازگشتي عاشق من
تو نيز اندر جهان از من پديديمن ار چه از تو مي‌آيم پديدار
چو وابيني تو خود خود را مريديمراد تو منم، آري، وليکن
عراقي را براي خود گزيديگزيدي هر کسي را بهر کاري